آرتینآرتین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آرتین عشق مامانی و بابایی

زندگی من

سلام سلام شیطونکم....مامان رو ببخش که اینقدر دیر به دیر به اینجا سر میزنه..به خدا کلی گرفتاری سرم ریخته..کلی فکر..واسترس و نگرانی واسه کار...و زندگی...مامان هر روز سرکار میرفت..و تو پیش مامان زهره بودی...که کلی هم بهت خوش می گذشت...خداروشکر کار خوب پیش میرفت..کلی خوشحال بودم که بابایی کنارم بود...با هم کار میکردیم... هر روز با تو یه روز جدید بود و کلی از هر روز با تو بودن خاطره داشتم..خیلی شیرین زبون شده بودی..کلی هم کارای خطرناک میکردی...یاد گرفته بودی که ماشینطو بزاری زیر پاهات که دستت به بلندی ها برسه و همه به همه چیز دست بزنی..هرچی که روی میز بود و برمیداشتی و پرت میکردی..و کلی از این کارت ذوق میکردی...و یا دست به پریز برق میزدی و ه...
26 دی 1391

شیطونی ها

سلام موش موشکم.... همین الان که میخوام اینارو واست بنویسم کلی دلم واست تنگ شد...فدات بشم.... اینقدر مهربونی مامانی که همه فامیل عاشقتن....همه رو جذب خودت کردی مامانی... هر روز یه کار جدید..یه کلمه جدید....این روزا داشتی اسم ماشینهارو یاد میگرفتی....به کامیون میگفتی..نامون...به مینی بوس میگفتی ..نینی بوس.... هر روز هم یه خرابکاری میکردی شیطونک....تمام کشوهاتو خالی میکردی..و لباس تمیزات و لباس کثیفاتو قاطی میکردی..میریختی تو لباسشویی..و میگفتی مامان بشورش...کثیف شده...و تا لباسشویی رو روشن نمیکردم..ول کن نبودی... یا مثلا اسباب بازیهاتو میشکوندی و میگفتی بابا بیاد درستش کنه... ...
26 دی 1391
1